865

ساخت وبلاگ

I hope i die first

دوشنبه 8 ژانویه 2024
۱۸ دی ماه ۱۴۰۲ خورشیدی
865 خورشید طلوع کرده و من با فکر تو روزمو شروع کردم و با فکر تو زیر نور ماه خوابیدم
میدونم و منتی هم سر اینکه دوست دارم و میخوام تا دنیا دنیاست دنیای کسی غیر تو قاطی دنیام نشه، نیست.
دنیا انقدر برای ما بزرگ بود ک زجر آور باشه این فاصله ولی انقد کوچیک بود که منو تو رو سر راه هم قرار داد.
نمیدونم، فقط از سر دلتنگی دارم مینویسم دلخورم از آدما و ناراحتم از همه چی و منظوری ندارم .
هنوز نمیتونم باور کنم قصه ی ما به سر رسید و زهرا هیچ وقت به خونه نرسید یا وقتی رسید ک داستان تموم شده بود و معشوق داستان من شده بود نقش اول یه داستان دیگه !
دیگه تو رو مقصر چیزی نمیدونم دردت به قلب زهرا، خیلی دلیل دارم برا حرفم که اگه بنویسم یه دنیا میشه !
مدام فکرم سمت اتفاقای افتاده و نیفتاده و ساخته ی ذهنِ مریض ِ خلاقم میره !
همه چی با جمله ی « اگه بودی ... » شرو میشه و با یه نفس عمیق تموم میشه !
نگاهم هر روز رو سنگ فرش های سر کوچه ای که ما رو لمس کردن و اون نیمکت سنگی ه !
شاید جالب باشه , گفتم رفتیم با ز.م پل طبیعت، مدام با سرعت ۶۰ بار در دقیقه توو دلم میگفتم کاش تو بودی بجای همه ی اینا، کاش تو بودی !
یه نمیدونم میگم پشت بند همه ی جمله هام خیره میشم !
شاید بهترین انتخاب و تو کردی .
شاید ...
شاید ...
شاید ...
هرچی.
رو نقطه ی 865 وایسادم!
به آ.میم نگاه میکنم ک رفته آلمان ... و به حجم غصه ای ک سرازیر میشه توو قلبم و کلی فکر که هجوم میارن به سرم .
نمیدونم

چن دیقه س خیره شدم و کلمه ها دوباره گم شدن و بجاش از چشمام میچکن رو صفحه کیبورد ...

همین .

+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم دی ۱۴۰۲ ساعت 2:21 توسط خودم  | 

راه بی پایان......
ما را در سایت راه بی پایان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8roga992 بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 15:19